سعدون و شادی
به نام خدایی که اشک را آفرید تا جزیره ی عاشق آتش نگیرد.
مهربان من؛ از کجا آغاز کنم بیان قصه ای را که گویای عظمت و شکوه یک عشق باشد قصه ی عشقی شیرین ،از دریا کهن سالتر و از کوه استوار تر است.
در این قسمت می خواهم ازتو بگم تاتو بشم ، ای که درتاریکی هام فقط تویی شمع
شادیِ من ، این برای توست ای مهربان. مرا به یاد می آوری؟!!
عشق من و تو بالاتر از این حرفا بود که بگویم مرا فراموش کرده باشی. ولی می دانی؟!! گذشت زمان خیلی از چیزها را عوض می کند.من به تو اعتماد دارم ولی به زمانه نه!! گذشت زمان باعث می شود که آهن با وجود سختی و محکم بودنش ، زنگ بزند,,،
ولی آیا؛؟
عشق من و تو هم شامل این فرضیه میشه؟!
من هنوز تورا فراموش نکرده ام
و روزگارم را با یاد تو سپری می کنم.
چند سالی می گذرد که دارم از بی تو بودن زجر می کشم.
روزی که از هم جدا شدیم فکر کنم 1388/7/30 شب پنجشنبه که فرداش می شد ، جمعه.
بعد از یک هفته صدای همدیگرو شنیدیم.
اون شب بم گفتی که فردا میام مهاباد ، خونه ی امه ام.
ولی بعد بحثمون شد و تو گفتی من دیگه نمی خوام باهات باشم.دیگه تحملشو ندارم.
ولی بخدا قسم ، اون شب حق با من بود.
شادی دارم از تو میگم. یادته وقتی با دوستم یونس ،اومدم پیرانشهر که همدیگرو ببینیم. و تو بعدش به کامیل زنگ زدی که اونم بیاد پیشت.
کامیل رو میگم ؛ همون که کامی گولان،صداش می کردی.برادر زادت .
اون روز من و تو و دوستم یونس و کامیل و گلزار و مراد همگی رفتیم رو تپه گورستان.
سر خاک مادرت.
اون روز ساعت 4 بعد از ظهر به طرف مهاباد حرکت کردم.
یه دفتر هم بم داده بودی که پر از نوشته های عارفانه و عاشقانه بود.
ولی فک می کنم مال خودت نبود.
به هر حال ، همین که از طرف تو به من رسید مثل جفت چشام ازش مواظبت کردم.هنوزم دارمش.
حتی عکساتو شادی عزیزم.
دارم با خودم از تو میگم به امید آنروز که بخونیشون و پیشم برگردی.
همش دارم سراغتو می گیرم.شماره هات ، شماره منزلتون و ... همه چیز از بین رفته و دیگر مثل سابق نیستند که بتونم جویای حالت شوم.
شادی من ،
منم سعدون، با توأم شادی رحمانی اهل پیرانشهر.
شهر به شهر ، خیابون به خیابون ، کوچه به کوچه و خونه به خونه دارم دنبالت میگردم که پیدات کنم.
نامه هاتو خوب خونده ام . یه چیزایی از حرفات پیدا کردم.
حتی یه چیز مهم ، این که خیلی دوستم داشتی. و بعضی از چیزا رو که می دونستی اتفاق می افتد .
ولی بخدا دوستت داشتم و هنوزم دارم شادی.
می دونم ازدواج کردی و می دونم که یه پسر به اسم مادیار داری.
حتی عکس مادیار رو هم دارم.که در مهر 1390 به دنیا اومده.
همه جا دارم دنبالت می گردم.
دوستت دارم شادی .
بخدا دوستت دارم .به پیر به پیغمبر دوستت دارم.
شادی گیان ، خوشم ده ویی. تکایه بگریوه لام.
به کامیل و مادرش زنگ زدم ولی هیچکدوم خبر و نشونه ای از تو بم نمیدن.
ناصح هم که تهدیدم کرده.
ولی اگه من از تهدید می ترسیدم. مدتها قبل از هدف به تو رسیدن دست می کشیدم.
ولی تنها مرگ مرا از این هدف منصرف می کند.
شادی خواهان با تو بودنم
شادی رحمانی، منم سعدون.
مرا در یاب. مرا در یاب که تو را دوست دارم و همه زندگی ام را مدیون توأم عشقم
این شماره تماسِ منه.
09363997240
شماره ی قدیمم
09379140878
دیگه این سیم کارتو ندارم.
شادی دوستت دارم.
شادی منتظرتم...
دوستت دارم و عاشقت هستم و خواهم ماند.
شادی امروز 1391/10/9 هست.
امروز هم خیلی از چیز ها رو پیدا کردم.
دیگه دارم آماده میشم که دنبالت بیام.
همه چیز برام رو شده.
تو رو به زور و اجبار به اون مردیکه دادند.
عشق من و تو بالاتر از این حرفا بود که بگویم دیگر فراموش شده ام.
من سعی خودم را برای به تو رسیدن در پیش خواهم گرفت.
یا میمیرم یا به تو می رسم.
می دونم خیلی خطرناکه.واسه همین یا کشته میشم ، یا با هم زندگی خواهیم کرد و عشقمان را از سر خواهیم گرفت.
یه چیز دیگه هم هست؛ اونم اینکه بم بگی که واقعاً دیگه منو نمی خوای.
ولی می دونم که اینو نمی گی درسته؟؟!
اگرم بگی ، حرف دلت نیست. شاید بازم مجبورت کردند.
راستی به جمال هم زنگ زدم ، همسایه خونه ی بابات.
اونم کلی دروغ سر هم کرد، ولی خودت می دونی که ::
من عاقل تر از این حرفام.
شادی تو رو خدا هر وقت خوندیش اینو یادت باشه...
این یه معماست. این نوشته های پایین معما هستند.
ااین. فقط خودم و خودت می دونیم.می دونی که ...
نامه ای که در پارک نوشته بودی.
«من دارم به دری که هرگز نرفته ام قدم بر می دارم.»
«به هیچکس هم جز خدا و تو، اعتماد ندارم.»
شادیِ من ، هنوز به خاطر تو مجردم، و خواهم ماند.
یا جوان ناکام خواهم شد، یا مجنون به لیلی رسیده.
«شادی ، من در کاری که می کنم ریز بینانه عمل می کنم.»
«برای کارها، آنانکه پیش آمده و انجام می دهم ،دلیل می طلبم؛همچون رشته های باریک نخ در سوزن.»
بخوان تا ببینی که می دانم کجایی:
«در شهر و دیارت،در پایین ترین پیچ و خم های کمربندی،؛بخاطر مهربانی ای که او هرگز نخواهد فهمید ، تو به وطن رفتی،و ساکن شدی در نزدیکی های نشان دهنده ی نجات.»
«تو به دریا دل سپردی و من در ساحل چشم به راهت»
به الفبا توجه کن تا بدانی که می دانم کجایی؟؟!!::{{جمله ی پایینی}}
«هر وقت لنگیدی یه راه نرو »«جایی است که همانند ارگ بم در آنجا وجود دارد »
شادی خوشم ده ویی.
دوستت دارم بیشتر از خود و کمتر از خدایم.دیگر نمی خواهم تنها باشم.
از افرادی که در پیرانشهر دوستی دارند،تقاضا می کنم کمکم کنند تا زودتر به معشوقه ام برسم
به این مطلب امتیاز بدهید:
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها: شادی و سعدون,سعدون و شادی,www.sahdoon.com,به دنبال شادی,نوشته برای شادی رحمانی