احساس - آرشیو 1392/1
<-Description->

گلایه

ارسال در تاريخ یکشنبه 11 فروردین 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 90

به شادی خیلی نزدیک شده ام. ولی کم کم دارم تصمیم می گیرم که از این هدفم دور شوم و دیگر دنبالش نروم

آخه می دونید. خیلی عاشقش هستم ولی این عشق ... ومی این عشق  احساس می کنمبا عث میشه که م از خدایم دور شوم. کسی نمی داند که قلب من چه مرگشه . همش بخاطر دوری اون گریه می کنه.خیلی سراغش را گرفتم تا پیداش کنم. شادی که قبلاً  ( چند سال پیش ، وقتی که با هم بودیم) با شماره دوستان و بستگانش پیام می فرستاد" من اون شماره ها و کل sms هاش رو توی دفتر خاطراتم نوشتم . چون اون ازم خواست که بنویسم .
من با اون شماره ها تماس گرفتم ولی کسی کمکم نکرد که بهش برسم. حتی ازشون خواستم که حرفمو بهش برسونن ، ولی این کارم نکردند. همشون می ترسند.
نمی دونم واقعاً اونا ترسو اند یا من نترسم...!!!

 اخه شوهرش از قوم منگور هست.و اونها کمی وحشی اند و حق و عدالت سرشون نمیشه.
 بی خودی به هرکسی دست درازی می کنند و مزاحم مردم میشند .
مزاحم زنان می شوند حتی اگر شوهر با زنش باشد ، مرد را کتک می زنند و جلوی چشم مرد  ، به زنش تجاوز می کنند. اینجا انتهای بی عدالتی است.
منگورها که دشمن مردم هستند و به کسی جز خودشون رحم نمی کنند.
ولی متعجم از اینکه شادی همیشه از کُرد بودن حرف می زد ، ولی حالا با کسی ازدواج کرده که دشمن کُردهاست.دیگر باید به چه کسی اعتماد کنم.
..!!


به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

احساس - آرشیو 1392/1

پر امکانات ترین سرویس وبلاگ دهی